هو...
دلم
آن لحظه
كه دست هاي جوانم
در روشنايي روز
گل باران سلام و تبريكات دوستان
نيمه رفيقم مي گشت،
سايه يي بود ايستاده در سرما
كه شال كهنه اش را
گره مي زد!