سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اگر بر دشمنت دست یافتى بخشیدن او را سپاس دست یافتن بر وى ساز . [نهج البلاغه]
تابستان 1385 - لامکان
 RSS 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت وبلاگ
کل بازدید : 76317
بازدید امروز : 0
..........حضور و غیاب ..........
یــــاهـو
........... درباره خودم ..........
تابستان 1385 - لامکان
لا شیء
هیچیم ،هیچیم و چیزی کم ،نیستیم از اهل این عالم که می بینید ؛ وز اهل عالم های دیگر هم...

........... لوگوی خودم ..........
لامکان .......جستجوی در وبلاگ .......

...........لوگوی دوستان من ...........

........... لینک دوستان من ...........
راچینه های عبور
بوف تنهایی
شنیدم چون قوی زیبا بمیرد
صدای سخن عشق
دریچه ای به سوی ملکوت
از ملک تا ملکوت
سکوت شبانه
کوچه باغ ملکوت
لیلاترین لیلا
جنون
عطش
خلوت دل
آیریکان
دلم مثل دلت خون
جیلیز
انصارالشهدا
آبانیها
خرابات
یادداشت های یک وبلاگر
دل از من برد و روی از من نهان کرد
سحاب رحمت
هیچ ترتیبی و آدابی مجو

............آوای آشنا............

............. بایگانی.............
بهار 1386
زمستان 1385
پاییز 1385
تابستان 1385

............. اشتراک.............
 
............ طراح قالب...........


 
  • ناله عشق است و آتش میزند....

  • نویسنده : لا شیء:: 85/6/12:: 9:31 صبح

      لا مکانی که درآن جان های ما ست ................... ما ضی ومستقبل و حالش کجاست؟

      می ترسم ...از خودم ...از تو ....از همه ....از هیچ ....و وحشتی عظیم از این لحظه....

      از این لحظه که می نگارم ..از حرکت انگشتانم ،از هجوم افکار به مغزم ،از سیل دمادم احساس - احساسی بس دهشتناک و بیگانه-تمام وجودم لبریز از وحشت شده ؛گویی در وجودم با تمام توان ناقوس هیچ بودن را به صدا در آورده اند .می ترسم حتی از همین لحظه های بس کوتاه بیداری ، و تو اکنون فقط این دستنوشته ها را می خوانی ؛ بی آنکه به عمق وحشت من پی ببری....وحشتی که از هیبت آن لحظه- که به بی کرانگی زمان ازل تا ابد است هزاران بار قالب تهی می کنم .

     می ترسم .....

    و این کلمه با چه شجاعت بی شرمانه ای بر کاغذ نگاشته می شود؛

       ترس!

    گویی هرگز نهراسیده است!

    ومن باز می ترسم از لحظه بودن ، از همان دم نبودن و آن گاه تفاوت این دو و چه احساس سختی است .... وچه اعجازی به همراه داردحضور این لحظه و چه عظمتی را قرین خود کرده است .اما؛ آیا تو به راستی فقط این احساس را می خوانی یا تو نیزآن را با ذره ذره وجودت و قطره قطره احساست و لحظه لحظه دنیای درونت می نگاری ؟

    بغضی که لحظه های به واقع زنده زندگی ام آن را به اشک می نشیند

    و چه وحشت آور است آن لحظه ....

    و چه مهیب تر از آن صدای سکوتی که همراه دارد ؛ صدایی مرگ آور که دائم به من هشدار می دهد ...

    رهایم کنید دیگر تاب ماندنم نیست؛

    بانگ رحیل آدمیان به گوش می رسد و ما ......چه بیهوده شاد وخندانیم !!!

    یک لحظه داغم می کشی یک دم به باغم میکشی...

    پیش چراغم می کشی تا وا شود چشمان من...

      * آری فاصله فهمیدن و نفهمیدن فقط یک لحظه ست !

    * و بزرگترین فاصله؛ فاصله منیت و گناه است.

    *باتشکر از دوستمون آیریکان که زحمت عکس این پست رو می کشن!


    هرکه خواهد گو بیا وهر چه خواهد گو بگو()

  • هو الاول و الآخرو الظاهرو الباطن....

  • نویسنده : لا شیء:: 85/6/5:: 10:13 صبح

                                      لا اله الا الله

            بروب از خویش این خانه ................ ببین این حسن شاهانه

           برو جاروب« لا » بستان ..................  که « لا » بس خانه روب آمد

     سلام ؛ 

      سلام بر تومتجلی در آفرینش به تو سرور کائنات ، خالق مخلوقات و صانع محسوسات .....

      سلام بر صبح، بر پروانه ها، درختان ؛ سلام بر سکوت ،و سلام بر روحی که در کالبدم دمیدی !

      آری اول و آخر امکان فقط توی تووووووووو.....

      و سلام بر سلامی دوباره و سلام بر تو دوست من !

      روزگاری رهروی بودم خرابات نشین ، باده پرست .....در خرابات مغان بی خود و مست

      اما...........

      حالا؛

      ترک مکان گفتم ؛ از خرابات به لامکان و می خوام سعی کنم که دیگه نباشم .

      چه خوش سرود؛ خرابات آشیان مرغ جان است ..... خرابات آستان لا مکان است .

      لیک مرغ جان را پرواز باید داد از این قفس تنگ به لامکان که؛ اینجا جای ما نیست و ماندن کار ما !

      ما از آنجا و از انجا نیستیم ..... ما زبیجاییم و بیجا می رویم

      واینک هیچم در هیچ کجا ............

      پست اولم رو با پست اول خرابات آغاز میکنم زیرا : اول و آخرو ظاهرو باطن همه اوست .

      این همه گفتیم لیک اندر بسیج ............... بی عنایات خدا هیچیم ، هیچ !

      چهار حرف است که دلم را به هیجان آورده است

      و اندوه و فکرم بدان متلاشی شده است

      « الفی » که خلایق را به صنع خود ایجاد کرد

      حرف « لام »ی که بر ملامت جاری است

      سپس « لام » ی که سبب افزایش معانی می شود

      آن گاه « ها » یی که بدان سر گردان شدم .

      آیا این را می دانی؟!          « حلاج »

    ودعای دل ما از زبان منصور حلاج :

     

    بین من و تو انیت به نبرد و نزاع با من پرداخته است . ای خدا به فضل خودت این انیت را از میان بردار!

     


    هرکه خواهد گو بیا وهر چه خواهد گو بگو()